بی تو هرگز
سلام عزیز دلم امروز که وبلاگت رو نگاه میکردم باورم نمیشد که باز چهار روز برات چیزی ننوشتم همش به این خیال بودم که فقط یه روز عقبم غافل از اینکه روزها چنان از پس هم میدوند که رسیدن من به اونها فقط یه دو ماراتن میخواد که بتونی بهشون برسی ، راستی این چند روز بر ما چگونه گذشته خدایا بیاد نمیارم فقط میدونم هر روز از سرکار اومدم دنبالت و تو از تو بغلم تکون نخوردی و من در همون حال وسایلت رو جمع و جور میکردم و بعد میرفتیم خونه اونجا هم اولش کمی بازی بعد لالا ، بعد سی دی و یا بازی با اسباب بازیها و من تو آشپزخونه مشغول درست کردن افطار ، سکانس بعد پهن کردن سفره یا خودم یا گل دختری و بابایی بعد خورذدن افطار دیدن سریال خداحافظ بچه که چون توش پر نی نیه ا...
نویسنده :
مامانی
9:54