آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

بی تو هرگز

سلام عزیز دلم امروز که وبلاگت رو نگاه میکردم باورم نمیشد که باز چهار روز برات چیزی ننوشتم همش به این خیال بودم که فقط یه روز عقبم غافل از اینکه روزها چنان از پس هم میدوند که رسیدن من به اونها فقط یه دو ماراتن میخواد که بتونی بهشون برسی ، راستی این چند روز بر ما چگونه گذشته خدایا بیاد نمیارم فقط میدونم هر روز از سرکار اومدم دنبالت و تو از تو بغلم تکون نخوردی و من در همون حال وسایلت رو جمع و جور میکردم و بعد میرفتیم خونه اونجا هم اولش کمی بازی بعد لالا ، بعد سی دی و یا بازی با اسباب بازیها و من تو آشپزخونه مشغول درست کردن افطار ، سکانس بعد پهن کردن سفره یا خودم یا گل دختری و بابایی بعد خورذدن افطار دیدن سریال خداحافظ بچه که چون توش پر نی نیه ا...
28 مرداد 1391

بیست و یک ماهگی

عشق مامان ، جیگر مامان ، نفس مامان، دخمل گلم ، عروسک طلا، فرشته پاک ، شکر پنیر، قند عسل ، نمکدونم، پشمک من، مهربونم، دختر حساس گلم، و...... سلامممممم نازنین بیست و یک ماهگیت مبارک نفسسسسسسسسسسسسسس ، امیدم ، الهی که سالیان سال به خوشی و سعادت و نیک بختی و عاقبت به خیری و وفقیت تو تمام مراحل زندگیت زندگی کنی ، جای منم از زندگی لذت ببری ، جای منم خوشبخت و عاقبت بخیر باشی ، جای منم از ته دل بخندی و شاد باشی ، جای منم به تمام آرزوهای قشنگت برسی که اینها تنها آزوهای من برای تو هستند تو که انگیزه و امید من برای نفس کشیدنی ، تویی که همه تلاش من برای خوشبختی توست ، آری تو که آنقدر پاکی به خدا که نباید به تو دست زد نباید دستان آلوده ما تو را لمس کنند ...
22 مرداد 1391

شبهایی که فرشته ها به زمین می آیند!

سلام دختر قشنگ من باز هم تاخیر و شرمندگی راستش هفته گذشته رو واقعا نفهمیدم چطور گذشت و چه شد بخاطر همین خاطرات پراکنده ای روکه یادم مونده می نویسم انگار اونوقت که تو دفتر خاطراتت می نوشتم منظم تر بودم هان!! یا شاید هم وقت بیشتری داشتم نمیدونم ؟! یه روز عصر که بابایی رفته بود سرکار و تو بعدش بیدار شدی ، سراغش رو گرفتی بهت گفت که رفته سرکار ! چند لحظه بعد در حالیکه گوشی تلفن دستت بود و داشتی شماره میگرفتی آرشیدا: بابایییییی ! اوهوم اوهوم !! باشه باشه آهان! باشه باشه میسی میسی و بعد تلفن رو قطع کردی من خنده ام گرفته بود و یواشکی نگاهت میکردم قربونت برم من عروسکم! یه روز هم بابایی تازه از سرکار برگشته بود و میخواست بخوابه ما هم میخواستیم بریم سر...
21 مرداد 1391

دختر عاقل و مهربون من

  سلام گلم دختر مهربون و عاقل خودم ، این روزها حال و بالت چطوره؟ دماغ خوشگلت چاقه؟! اومدم از روز چهارشنبه رو واست بنویسم. روز چهارشنبه: خدا رو شکر روز آخر کاریه و فردا تعطیلیم اون روز از اداره که برگشتم و اومدم دنبالت قرار بود رفتیم خونه حمامت کنم ولی خوب قدری هم خرید داشتم و تا خرید انجام دادیم و رسیدیم خونه من دیگه نا نداشتم و تو هم خوابت میومد خوابوندمت خودمم اومدم دراز بکشم خوابم نبرد اون روز اصلا حال و حوصله آشپزی نداشتم دلم میخواست یه غذای خیلی ساده درست کنم و اصلا رفتیم خرید و وسایل اسنک رو خریدم که اسنک درست کنم نونش گیرم نیومد یعنی اون موقع ظهر ملت خونه بود سوپریها بسته بودن اونی هم که باز بود نداشت خونه که رسیدم ت...
15 مرداد 1391

این روزها

سلام عسل بانو حال و احوالت چطوره؟ این روزها یعنی از وقتی ماه رمضون شروع شده تقریبا زندگی یکنواختی رو میگذرونیم و اگه شیطنتهای تو نباشه و دسته گلهایی که به آب میدی همه شون کپیه هم میشن!!! تهران که بودیم یه جفت کفش برات گرفته بودم که چراغ داشت و خیلی خوشگله و راه که میری چراغهاش روشن میشه دیگه هر وقت میخواستم ببرمت خونه جون جون خودت میرفتی میاوردیشون میگفتی اینا رو میخوام خوب منم پات میکردم و میرفتیم چند روزپیش که اومدم دنبالت تا بریم خونه دیدم وایییی گل کفشه کنده شده و نگینهایی هم که روش بودن هم مفقودن از اونجایی که زیاد اهل خرابکاری نیستی نمیتونستم باور کنم که اینا کار خودته هر چی هم گشتم گل کفشت پیدا نشد منم تقصیر رو انداختم گردن کبوترها ...
11 مرداد 1391

عاشق شیطونیاتم

سلام به دختر خوشگل خودم خیلی طول کشید تا بتونم بیام واست بنویسم بخاطر ماه رمضون تایم کاریمون کم شده و یا سرمون شلوغ باید کارهامون رو انجام بدیم و یا اینکه بخوام به دوستام سربزنم دیگه وقت نمیشه خونه هم که یا با شما مشغولم و بعدش هم مشغول افطاری درست کردن و کارهای خونه ، امروز اومدم تا کمی از خصوصیاتت رو بنویسم کارهایی که انجام میدی وچیزهایی که دوست داری ، صبح که از خواب بیدار میشی اگه خوب خواب رفته باشی و من بیدارت نکرده باشم صدام میکنی و لبخند میزنی و بلافاصله میگی بع بعی یا نی نی ، در غیر اینصورت خوب گریه است تا بهت بگم که میخوایم بریم خونه جون جون که آروم بشی، موقع برگشتن از اداره بغلت میکنم و میبوسمت بعد اگه با مامان جون جون حرف بزنم سرت ...
7 مرداد 1391

رمضان مبارک

سلام به همه دوستان عزیزم اول از همه اومدن ماه رمضون رو به همه تبریک میگم و امیدوارم که طاعات و عباداتتون مقبول درگاه ایزد منان قرار بگیره ، سلام عسل مامان حالا واسه چی قهر میکنی خوب میدونی حسش باید باشه که آدم بیاد آپ کنه تازه من که هر وقت میام مفصل مینویسم تند تند هم می نویسم بعضی دوستان گله مند میشن و من شرمنده حوصله شون و توجهشون ، هووه نه این دفعه دیگه شورشو درآوردم!!! از چهارشنبه گذشته ننوشتم چه شود شروع کنیم یا علی بسم الله! ( دوست گرامی مگ مگ یادت نره !!!!!!!) چهارشنبه گذشته نه این چهارشنبه اون چهارشنبه که تازه از سفر اومده بودیم!!!! خوب من مرخصی بودم آنقده هم خسته بودم که نگو آرزو میکردم یه این دفعه رو تا لنگ ظهر بخوابی که منم بخوا...
2 مرداد 1391
1